30ماهیگت مارک باشه گلم
عزیز دل مامان از اینکه کمتر به اپ کردن مطالبت میرسم معذرت میخوام متاسفانه بدلیل نداشتن کامپیوتر این یه ماهه نتونستم برات اپ کنم ولی بازم دیر نشده فدای اون روی ماهت بشم اول از همه بعد گذشت 2سال و نیم از عمر نازنینت هنوز وابستگیتو به من کم نکردی و این قضیه منو ازار میده . حالا بگذریم گل مامان ٣٠ ماهگیت مبارک فاطمه زهرا جون نمیدونی وقتی با عروسکات بازی میکنی من چقدر خوشحال میشم وساعت ها به بازیت نگاه میکنم دقیق اونطوری که باهات صحبت میکنم با عروسکات صحبت میکنی . تو بازیات ازم میخوای بهت خوراکی بدم تا بخوری با عروسکات حرف میزنی میگی نی نی میخوای : مثلا نی نیت میگه میخوام . زود بهش میگی برو جیش کن میدم یزره جیش کن...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
11:47
محرم 92
شیعَتی مَهماشَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذکُرونی اَوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَاْنْدُ بُونی من شهید کربلایم سر بریده از قفایم لَیْتَکُمْ فی یَوْمِ عاشُورا جَمیعاً تَنْظُرونی کَیْفَ اَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا اَنْ یَرْحَمونی من شهید کربلایم &nb...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
11:39
روز سوم روضه حضرت رقیه س
برای دیدن عکس ها ادامه مطلب فراموشتون نشه ... روز سوم محرم خونه مامانی مراسم بود که به نام نازدانه اربابمون حضرت رقیه س نام گذاری شد. ماهم بعد از هیئت ساعت ٢ شب مثلا برای کمک رفتیم خونه مامانی . وقتی رفتیم مامانی همه کاراشو کرده بود و داشت استراحت میکرد همین که رفتیم شما چشمت افتاد به میوه ها و ازم خواستی بهت بدم ... با اینکه از صبح که بیدار شدی نخوابیدی ولی اصلا به چشمات خواب نبود یه ریز حرف میزدی و نمیزاشتی مامانی و بابایی بخوابن بیچاره بابایی گل میخواست صبح زود بره برای اشپزی امروز اما چه میشه کرد شما حرفات تمومی نداشت بعد از یک ساعت اخر تصمیم گرقتی بیای پیشم بخوابی ولی بمیرم برات بد جور سرما خوردی تمام شب با زور نفس ...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
1:46
از عید قربان تا عید غدیر
برای دیدن مطالب از عید قربان تا عید غدیر ادامه مطلب یادتون نره این پست مطالب بعد از عید قربان تا عید غدیر می باشد. صبح روز جمعه بابا زود از خواب بیدار شد رفت موتورشو درست کنه .هنوز یک ساعت نشده بود که برگشت .الان بچه ای باورت نمیشه برات بنویسم بزرگ شدی بخونی ببینی بعضی ادما چقدر نامردن که بخاطر پنج هزار تومن نفرین چند نفرو بجون میخرن .اون قطعه ای که از موتور بابا دزدین پنج هزار تومن ارزش داشت وهمین پول بی ارزش تا اخر عمرش راحتش نمیزاره چون من واقعا اون لحظه نفرینش کردم... بگذریم بابا که امد از انجایی که ما فردای انروز خونمون جلسه قران داشتیم تصمیم گرفتیم زود برگردیم تا بکارامون برسیم تو راه خریدامونو&nbs...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
1:43
عید قربان92
عید قربان مبارکباد بعد از شب سوم که شما خونه مامانی و بابایی مونده بودی به دلیل اینکه مامانی و بابایی میخواستن برن اداره منم مجبور بودم صبح با اقا مهدی بیام اونجا پیش شما .... اومدم دیدم شما خوابیدین و منم تصمیم گرفتم بخوابم اماااااااا شما هم که دست به یکی کرده بودین نزارین من بخوابم تا دلتون بخواد اذیت کردین و به هر بهونه ای منو بلند میکردین تا اینکه رسی به اذان مثلا میخوام نماز بخونم ولی شما دوتا فسقلیا اجازه نمیدین که منم مجبور شدم بزارم اول شما نماز بخونین و بعدشم من... اینم از نماز خوندن شما بعد از نماز ... حتما دارین فکر میکنین این دو تا ووروجک برای چی دارن میخندن ؟؟؟؟ باید بگم چهر این دو نفر بعد...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
1:32
ایام مسلمیه
ایام مسلمیه ادامه مطلب فاطمه زهرای عزیزم ما در ایام مسلمیه برای عزاداری به حرم شاه عبدالعظیم ع میریم و اونجا دسته های عزاداری میاد. این شبا مهم تر از هرچیزی چادرته که حتما باید سرت کنی . اولش خیلی قشنگ سرت میکینی اما بعد از جند لحظه فقط اونو دنبال خودتمیکشونی اینم عکسای مسلمیه به ترتیب سه شب که البته شب سوم خونه مامانی موندی بدلیل اینکه هر شب شیطونیات بیشتر میشد و کاملا همه جا رو یاد گرفته بودیو از میله هایی که اونجا بود بالا میرفتی که منم فقط دلشوره داشتم از اینکه نیوفتی چون خیلی خطر ناک بازی میکردیو به هیچ عنوان هم حاضر نبودی دست از بازیگوشیات برداری... مرحله اول : فاطمه زهرا جون حرکت بر...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
1:16
29 ماهگی
٢٩ ماهیگیت مبارک فرشته ی مامان فاطمه زهرای عزیزم تو این ماه خیلی کارای تازه انجام میدی . اول از اینکه بلاخره مامان به یکی دیگه از ارزوش رسید و دید دختر ماهش داره خاله بازی میکنه در طول روز تقریبا یه ساعتی رو با عروسکات به بازی میگذرونی مدام عروسکاتو میخوابونی . &nb...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
0:28
مرواریدای فاطمه زهرا
مرواریدای جیگر مامان اول بریم سراغ تاریخای دندون دراوردنت دو تا دندون پیشین مرکزی پایین رو 30 اسفند 90 در 10 ماهگی در اوردی عزیزم (داستان از این قرار بود که شما دو روز تمام تب شدید کردی و درجه تبت روی 40 بود وقتی شیر می خوردی اتیش می گرفتم دختر نازم خلاصه بعد از دو روز خبری نشد که بعد از یک هفته خونه خاله شیما بودیم که متوجه تیزی دو تا دندونت شدم نازنینم دندونای جلوی پایین با هم در اومد گل مامان اولین دندون در اوردنت مصادف شد با اولین رویش دندون عقل من بالا سمت چپ) ...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
17:39
یک روز خوب همراه با ملاقات یکی از دوستان ویلاگیمون
برای دیدن ادامه ماجرا به ادمه مطلب بروید اینم مهدیار جونی و فاطمه زهرا ی عزیزم به نظر شما الان مهدیار خاله پفیلا رو داده یا میخواد بگیره؟؟؟؟؟؟؟ امروز چهارشنبه 10مهر92 همزمان با سالگرد عقد مامان و بابا بود که امروز تصمیم داشتیم با دوست عزیزم زهرا جون مامان مهدیار عزیزمون بریم پارک بانوان نزدیک خونشون . ما هم صبح بیدار شدیم کارامونو کردیمو اماده شدیم راهی پارک شدیم . قبل از حرکتمون کلی با شما صحبت کردم که در طول مسیر تقاضای بغل نکنی شما هم تقریبا تونستی به حرفام عمل کنی تو راه هم تا شما میگفتی بغل !!!! میگفتم برمیگردیما !! به راهت ادامه میدادی تو ماشین هم با کلی بهونه سر کردیم تا رسیدیم ایستگاهی که قرا...
نویسنده :
مامان فاطمه زهرا
14:36