فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
علی عباسعلی عباس، تا این لحظه: 1403 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

فاطمه زهرا گلی از گلهای بهشت

محرم 92

1392/9/14 11:39
1,924 بازدید
اشتراک گذاری

 

شیعَتی مَهماشَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذکُرونی       اَوْ سَمِعْتُمْ بِغَریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَاْنْدُ بُونی

من شهید کربلایم                            سر بریده از قفایم

 

 لَیْتَکُمْ فی یَوْمِ عاشُورا جَمیعاً تَنْظُرونی        کَیْفَ اَسْتَسْقی  لِطِفْلی فَاَبَوْا اَنْ یَرْحَمونی

من شهید کربلایم                            سر بریده از قفایم

 

وَ اَناَ اَلْسِّبْطُ اَلَّذی مِنْ غَیْرِ جُرْمٍ قَتَلُونی     وَ بِجُرْدِ الْخَیْلِ بَعْدَ اَلْقَتْلِ عَمْداً سَحَقُوُنی

من شهید کربلایم                            سر بریده از قفایم

 

من چنین بی‌کس نبودم کاندراین وادی رسیدم   بی‌کسم کردید وچشم از چشمه خون مالامالم

من شهید کربلایم                            سر بریده از قفایم

 

 

اکبرم کشتید وعون وجعفر وعباس و قاسم      این مَنَمْ کز ظُلْمِتان چون طایر بشکسته بالم

من شهید کربلایم                            سر بریده از قفایم

 

 وحش وطیراین بیابان جمله سیرابند وچون شد     مـن که از آل رسولـم تشنـه‌ی آب زُلالَـم

من شهید کربلایم                            سر بریده از قفایم

 

عکس های محرم

شب اول محرم طبق روال هر سال رفتیم مسجد ارک . از اونجایی که شما عادت داری عصر ها بخوابی امروز از ساعت ٤ بعد از ظهر بیدارت نگه داشتم که تو هیت بخوابی و اجازه بدی من هم فیضی برده باشم ...

اولش که رفتیم شما طبق خواسته خودت بودی تو بغل ... تا نشستیم چراغارو خاموش کردن و شما هم رفتی سراغ بهانه گیری که اب میخوام . یه خانمی کنار ما نشسته بود خیلی مهربون بود زود به شما اب داد هنوز لیوان ابت خالی نشده بود که بهونه اوردی دستشویی دارم دیگه منم شما رو شناختم و به حرفت گوش نکردم وخوراکی دادم خوردی از اونجایی که مرغ همسایه غازه شما اصلا نخوردی و مشغول خوردن کلوچه ای که اون خانمه داده بود شدی همینجور که میخوردی خوابت برد وقتی هم تمام شد بیدار شدی ورفتیم موسسه اونجا هم تا جا داشت با فاطمه شیطونی کردی اصلا شب اولی همه بچه ها خیلی سرحال بودن همه میگفتن چشون شده از بس همه مثل فنر بالا و پایین میپریدن ... اما فقط مختص این شب بود چون خلوت بود...

اینم عکسای شب اول

فاطمه زهرا جون داره دعا میکنه که هر چی زودتر بارون بیاد...

شب دوم

رفته بودیم روضه خونه یکی از همسایه هامون طبق معمول فاطمه زهرا خانم بعد کمی نشستن حوصلشون سر میره و از من میخواد که ببرمش دستشویی ما هم گوش دادیم بردیمش ...

نمیدونم کدومشو بگم از شانس خوب یا بد ما که فکر کنم خوب باشه دم دستشویشون چندتا بلدرچین داشتن که تا ما رفتیم تو حیاط اومد طرفمون و دخملی ما مثلا فکر کرد میخواد بخورتش این شد که که دیگه تا اخر دهه علکی نگه مامان جیش دارم...

تا میخواست بگه یادش میفتاد و پشیمون میشد ...

شب سوم

امشب شب حضرت رقیه س است . از اونجایی که تو این شب تو مسجد ارک نذر حضرت رقیه میکنن و دختر ما هم هیتی و کار بلد... از صبح که بیدار شد مدام میگفت حضرت رقیه جایزه میده ... گل سر میده، تل میده ، به به میده بچم با کلی ذوق و شوق منتطر میشه باباش بیاد ..که البته امشب بابا گلش دیر میاد و اخر مجلس میرسیم همش تو راه با خودش اینا رو زمزمه میکرد از ذوقش مسیرو که میرفت همش میگفت حضرت رگیه خجاس تل بده ، به به بده ، اخرشم  دیر رسیدیم بچم تو دلش موند...

شب همین که رسیدیم موسسه رفت پیش مامانیشو گفت : حضرت رگیه من نداد...

مامانی گل هم چند تا خوراکی دادو گفت اینارو حضرت رقیه داده شما هم خوشحال شدی...

فاطمه زهرا گلی از گلهای بهشت

 شب چهارم هم بدلیل مراسمی که خونه مامانی بود  مسجد ارک نرفتیم. ولی رفتیم یه هیئت دیگه که شما از خستگی تو مراسم همش خواب بودی...

برای دیدن مراسم به پست بعدی هم سری بزنید...

 شب پنجم  تا دوازدهم محرم

اینم سارافونی که مامان برات دوخته...

شام غریبان بود که رفته بودیم موسسه که تشابیه حضرت رقیه س درست کرده بودن و فاطمه زهرا جونم داره میره پیش باباش تا بلاخره به ارزوش برسه حضرت رقیه رو از نزدیک ببینه البته بلا تشبیه ...

فاطمه زهرا خانم شمع بدست میره پش باباش

بعدشم تو راه برگشت به خانه هر کجا شمع میدیدم باید نگه میداشتیم تا فاطمه زهرا شمع هارو فوت میکرد منم باید روشن میکردم...

فوت کردن همانا روشن کردن همانا...

 

رنگ امیزی فاطمه زهرای گل ...

همه جا رو رنگ کرده غیر از اصله کاری ...

ولی تو همین رنگ امیزی هزار تا شکل نهفته که چشم بینا مثل چشمان خودش میخواد...

١٢ محرم

خونه ی خودمون مراسمی به نیت سومین روز شهادت جانسوزانه امام حسین و یارانش (ع) برگزار شد.

 

اینم اش

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان آلما
16 آذر 92 8:11
عزیزمی با اون چادر قشنگتحضرت رقیه نگهدارت باشه عزیزم
آرام
29 آذر 93 14:09
سلام.بعد چند وقت دوباره وبتونو پیدا کردم .منو یادتون میاد؟؟؟من همونم ک یه بار واس رای دادن ب دخترتون تو وبم پست گذاشتم .یادتونه؟؟؟؟؟؟ خوبین ک ؟چه خبر؟؟؟؟؟دختر گلتون چطوره؟؟؟ماشالله خانوم شده و.اسه خودش.خدا واستون نگهش داره ایشالله