فاطمه زهرافاطمه زهرا13 سالگیت مبارک
محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
علی عباسعلی عباس، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

فاطمه زهرا گلی از گلهای بهشت

خاطرات مسجد ارک 1392

   برای دیدن انیمیشن حجاب کلیک کنید حاج خانم خودم شب زنده داریاتون قبول باشه         عزیزم این روزا دیگه زبونت کاملا باز شده و دیگه با اون زبون شیرینت دیگه همه چیو میگی ولی بعضی چیزارو نا مفهوم میگی که فقط خودمو و اونایی که دقت میکنن متوجه میشن دیگه هر تلفنی زنگ میخوره زود شما جواب میدی و قشنگ سوالی خودتو میپرسیو اگه کسی با ما کارداشت میدونی کی رو صدا بزنی و بگی که چکارش داره . الان تو این مکالمه داری با مامانی صحبت میکنی گوشی رو برداشتیو گفتی سلام خوبی با لهن مخصوص به خودت بیشو با ناز میگی بعد میگی کجایی؟ مامانی : میای خونمون : شما فردا میام بلم حاج مصور فردا میام ما...
5 شهريور 1392

همه چیز در مورد صلوات

همه چیز در مورد صلوات       :.ختم صلوات براى شفاى مريض .: بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ براى شفاى مريض هايى كه پزشكان جواب كرده اند و اميدى به شفا نيست به رسول خدا صلوات الله عليه زياد صلوات فرستادن دستور داده شده ، و بهتر است به اين صورت باشد: اللهم صل على محمد و آل محمد كما باركت على ابراهيم       :. ختم صلوات مجرب .: بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ از جمله ختم هاى مجرب كه براى برآورده شدن حوايج ، تاءثير زياد دارد ختم صلوات است و آن چند نوع مى باشد: اول آن كه از براى قضاى حاجت و دفع بليات و نجات از نارحتى ها و رسيدن به مقاصد و مطالب ، چها...
4 شهريور 1392

92.2.15

سلام دختر گلم   عزیزم می خوام امروز از شیرین کاریاتو شیرین زبونیات بگم نازنینم امروز شماچندتا حرف وجمله زیبا گفتی کنار پنجره ایستاده بودی بهت گفتم نیوفتی شما هم جواب دادی میافتم کلم اون عیاد. بعد از چند دقیقه داشتی کارتون نگاه میکردی که یهو گفتی مامان نینی گلیه می کنه .امروز شعر عموزنجیر بافت وبا خودت زمزمه میکردی و میگفتی عمو زنجیل باف بله با کمک من میگفتی بابا اومد !!!!!!!!!!!با با جی جی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابابستنی  گوشی موبایلتو برداشتی اومدی کنارم نشستی گفتی مامان تولد ویک دکمه زدی وبعد گفتی مامان دعا می خوای ؟؟؟ منم گفتم بله دوباره کلیک کردی وبرام بازی هم گذاشتی قربون دنیای کودکانه شما بشم. قربونت بر...
30 مرداد 1392

دختر گلم

قران خوندن دختر گلم فاطمه زهرا بلدی قران بخونی : اله بخون ببینم : بسم ......الحیم .قل .... اخد. ... صصد. ..... اولد... بعد بلند میگی ااخخخد. شعر خوندن چش چش عَبلو   .   بینی دهن گلدو . گیش گیش (ساعت ها بادستت ور میری تا بتونی با انگشتات 2 رو نشون بدب و کلی خنده دار میشی)گیش  . موش (دوبار با انگشت تکون میدی)فناشوش صلوات گل دختری صلا معمد و صلا محمد امروزی ترشم اینه الا خم صل مخمد والللللللللل مخمد عجل فرجهمش به صورت نامفهوم میگی تسیح (تصبیح ) مو(مهر) اپر(اکبر) حامصور ...
30 مرداد 1392

بعد از عید و عیدی گرفتن فاطمه زهرا جون !!

    بدو بیا ادامه مطلب دختر شیرین زبونم امروز دوشنبه .5.1392 امروز همش بهم میگفتی گردنبند میخوام منم بهت میگفتم ندارم شما هم میگفتی برو بخر بهت گفتم پول ندارم وقتی زنگ زدیم مامانی به مامانی گفتی گَدَبن میخری مامانی گفت بیا خونمون بهت بدم گفتی پول داری مامانی هم گفت بیا عیدی بدم شما هم دیگه تا شب هر چند لحظه یکبار میگفتی خونه مامانی و بابایی بریم عیدی میده بریم ؟ بابا مهدی اومد ما رو رسوند اونجا چون مامانی و بابایی تازه روز قبل از شمال اومده بودندو ما روز عید بهشون سر نزدیم رفتیم اونجا همینکه رسیدیم شما طبق معمول به فریزر اشاره کردی و بستنی میخواستی یه بستنی عروسکی خوردیو به مامانی و بابایی گفتی عیدی میخوام ...
27 مرداد 1392

شعر امام حسین(ع)

شعر خیلی عالی در وصف امام حسین (ع) و کربلا بگو به من امام حسین کی بوده بگو به من نگو که دیر و زوده میخوام بدونم که چرا همیشه توی محرم گریه زاری بوده میگی به من امام حسین یه مرده یه مرده که مردی رو دوره کرده رفت وسط میدون جنگ با یاراش که درس آزادی بده با کاراش آب که ندادن بهشون اون بدا اما امیدش همیشه بود خدا یه مدتی گذشت میدید بچه ها بی تاب شدند از تشنگی و گرما آبی میخواستند اما اونجا نبود به اونا بستند آبو شمر حسود حضرت عباس مشک آبو برداشت بوسه ای روی گونه ی علی کاشت گفت که میرم آب میارم براتون برادرم صبر کن و اینجا بمون زو...
27 مرداد 1392

از عید فطر تا ...

  برای دیدن  ادامه مطلب یادتون نره عزیز دل مامان الحمدالله چند روزی میشه که لجبازیات یزره ای کمتر شده عزیزم برای یادگاری تصمیم گرفتم خاطره این یک هفته رو کامل یادداشت کنم عزیزم شب عید فطر رفتم هیئت که ختم قران داشتن و یک ساعتی انجا بودیم و رفتیم مراسم حاج محمدرضا طاهری و تا ساعت 2:20 انجا بودیم شما اونجا نیم مجلسو خواب بودی بلاخره گذاشتی من یه شب هم شده از مجلس استفاده گنم سینه زنی که شروع شد شما بیدار شدی به بهانه هر چیزی منو بلند میکردی و دیگه نگذاشتی چیزی از مجلس متوجه بشم و خلاصه تموم شد و داشتیم میرفتیم خونه که مامانی زنگ زدو گفت ما داریم میریم شمال دوست داشت قبل رفتنش شما رو ببینه و ما هم رفتیم شما هم تا مامان...
26 مرداد 1392