فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
علی عباسعلی عباس، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

فاطمه زهرا گلی از گلهای بهشت

روز سوم روضه حضرت رقیه س

برای دیدن عکس ها  ادامه مطلب فراموشتون نشه ... روز سوم محرم خونه مامانی مراسم بود که به نام نازدانه اربابمون حضرت رقیه س نام گذاری شد. ماهم بعد از هیئت ساعت ٢ شب مثلا برای کمک رفتیم خونه مامانی . وقتی رفتیم مامانی همه کاراشو کرده بود و داشت استراحت میکرد همین که رفتیم شما چشمت افتاد به میوه ها و ازم خواستی بهت بدم ... با اینکه از صبح که بیدار شدی نخوابیدی ولی اصلا به چشمات خواب نبود یه ریز حرف میزدی و نمیزاشتی مامانی و بابایی بخوابن بیچاره بابایی گل میخواست صبح زود بره برای اشپزی امروز اما چه میشه کرد شما حرفات تمومی نداشت بعد از یک ساعت اخر تصمیم گرقتی بیای پیشم بخوابی ولی بمیرم برات بد جور سرما خوردی تمام شب با زور نفس ...
14 آذر 1392

از عید قربان تا عید غدیر

  برای دیدن مطالب از عید قربان تا عید غدیر ادامه مطلب یادتون نره   این پست مطالب بعد از عید قربان تا عید غدیر می باشد. صبح روز جمعه بابا زود از خواب بیدار شد  رفت موتورشو درست کنه .هنوز یک ساعت نشده بود که برگشت .الان بچه ای باورت نمیشه برات بنویسم بزرگ شدی بخونی ببینی بعضی ادما چقدر نامردن که بخاطر پنج هزار تومن نفرین چند نفرو بجون میخرن .اون قطعه ای که از موتور بابا دزدین پنج هزار تومن ارزش داشت وهمین پول بی ارزش تا اخر عمرش راحتش نمیزاره چون من واقعا اون لحظه نفرینش کردم... بگذریم بابا که امد از انجایی که ما فردای انروز خونمون جلسه قران داشتیم تصمیم گرفتیم زود برگردیم تا بکارامون برسیم تو راه خریدامونو&nbs...
14 آذر 1392

عید قربان92

عید قربان مبارکباد بعد از شب سوم که شما خونه مامانی و بابایی مونده بودی به دلیل اینکه مامانی و بابایی میخواستن برن اداره منم مجبور بودم صبح با اقا مهدی بیام اونجا پیش شما ....  اومدم دیدم شما خوابیدین و منم تصمیم گرفتم بخوابم اماااااااا شما هم که دست به یکی کرده بودین نزارین من بخوابم تا دلتون بخواد اذیت کردین و به هر بهونه ای منو بلند میکردین تا اینکه رسی به اذان مثلا میخوام نماز بخونم ولی شما دوتا فسقلیا اجازه نمیدین که منم مجبور شدم بزارم اول شما نماز بخونین و بعدشم من... اینم از نماز خوندن شما بعد از نماز ... حتما دارین فکر میکنین این دو تا ووروجک برای چی دارن میخندن ؟؟؟؟ باید بگم چهر این دو نفر بعد...
14 آذر 1392

ایام مسلمیه

ایام مسلمیه     ادامه مطلب فاطمه زهرای عزیزم ما در ایام مسلمیه برای عزاداری به حرم شاه عبدالعظیم ع میریم و اونجا دسته های عزاداری میاد. این شبا مهم تر از هرچیزی چادرته که حتما باید سرت کنی . اولش خیلی قشنگ سرت میکینی اما بعد از جند لحظه فقط اونو دنبال خودتمیکشونی اینم عکسای مسلمیه به ترتیب سه شب که البته شب سوم خونه مامانی موندی بدلیل اینکه هر شب شیطونیات بیشتر میشد و کاملا همه جا رو یاد گرفته بودیو از میله هایی که اونجا بود بالا میرفتی که منم فقط دلشوره داشتم از اینکه نیوفتی چون خیلی خطر ناک بازی میکردیو به هیچ عنوان هم حاضر نبودی دست از بازیگوشیات برداری... مرحله اول : فاطمه زهرا جون حرکت بر...
14 آذر 1392

29 ماهگی

                                                      ٢٩ ماهیگیت مبارک فرشته ی مامان         فاطمه زهرای عزیزم تو این ماه خیلی کارای تازه انجام میدی . اول از اینکه بلاخره مامان به یکی دیگه از ارزوش رسید و دید دختر ماهش داره خاله بازی میکنه در طول روز تقریبا یه ساعتی رو با عروسکات به بازی  میگذرونی مدام عروسکاتو میخوابونی . &nb...
14 آذر 1392

مرواریدای فاطمه زهرا

مرواریدای جیگر مامان اول بریم سراغ تاریخای دندون دراوردنت                                 دو تا دندون پیشین مرکزی پایین رو 30 اسفند 90 در 10 ماهگی در اوردی عزیزم (داستان از این قرار بود که شما دو روز تمام تب شدید کردی و درجه تبت روی 40 بود وقتی شیر می خوردی اتیش می گرفتم دختر نازم خلاصه بعد از دو روز خبری نشد که بعد از یک هفته خونه خاله شیما بودیم که متوجه تیزی دو تا دندونت شدم نازنینم دندونای جلوی پایین با هم در اومد گل مامان اولین دندون در اوردنت مصادف شد با اولین رویش دندون عقل من بالا سمت چپ) ...
8 آبان 1392

یک روز خوب همراه با ملاقات یکی از دوستان ویلاگیمون

برای دیدن ادامه ماجرا به ادمه مطلب بروید   اینم مهدیار جونی و فاطمه زهرا ی عزیزم به نظر شما الان مهدیار خاله پفیلا رو داده یا میخواد بگیره؟؟؟؟؟؟؟   امروز چهارشنبه 10مهر92 همزمان با سالگرد عقد مامان و بابا بود که امروز تصمیم داشتیم با دوست عزیزم زهرا جون مامان مهدیار عزیزمون بریم پارک بانوان نزدیک خونشون . ما هم صبح بیدار شدیم کارامونو کردیمو اماده شدیم راهی پارک شدیم . قبل از حرکتمون کلی با شما صحبت کردم که در طول مسیر تقاضای بغل نکنی شما هم تقریبا تونستی به حرفام عمل کنی تو راه هم تا شما میگفتی بغل !!!! میگفتم برمیگردیما !! به راهت ادامه میدادی تو ماشین هم با کلی بهونه سر کردیم تا رسیدیم ایستگاهی که قرا...
15 مهر 1392

مریضی فاطمه زهرا

  فاطمه زهرا : خدا میضا افا بده خوشگل مامان امروز 31 شهریور 92 تقریبا نزدیک ساعت 4 بود که با کلی بهونه گرفتن بلاخره خوابت برد وقتی بیدار شدی بدن مثل اتیش داغ بود و صورتت خیلی مظلومانه بود اره تب کرده بودی اونم تب خیلی شدید بابا زنگ زد و ما رفتیم خونه مامانی الهی فدای تو بشم مادر که هم بیحالی هم مدام دستات دو دهنته اونجا خیلی بهونه گیری میکردی و میخواستی همش بغل باشی و تا شب بی حال بودی و شام هم خیلی کم خوردی از تب شدید نتونستی حتی غذا بخوری همش چرت میزدی ساعت 10.30 بود بابا اومد و برات استامینفون خرید شما قبول نکردی بخوری و با زور مامانی کمی با قاشق بهت داد که همش و ریختی بیرون خلاصه برگشتیم خونه و ت...
8 مهر 1392

طنز تا حالا دقت کردین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  تا حالا دقت کردین بیان بخونین ؟؟؟؟ تا حالا دقت کردین وقتی تو ی مخمسه ای هستین قضیه خیلی پیچیده ب نظر میرسه و خیلی سخت اما وقتی ازش خلاص میشین می بینی همچین مالی هم نبوده     تا حالا دقت کردین هر چی رو ممنوع می کنند مردم بیشتر استقبال می کنند تا امتحانش کنند؟     تا حالا دقت کردین وقتی دنباله یه سی دی میگردین اون سی دی آخر همیشه سی دی مورد نظر شماست؟     تا حالا دقت کردین کار های بد و اشتباه ادم 10 برابر کار های خوب و درست ادم به چشم میاد؟     تا حالا دقت کردین توی کتاب داستانا اصلا دست شویى نمیرن ؟ ( چه وضعشه آخه!)  ...
7 مهر 1392