خاطره تولد فاطمه گلی جیگر خالش امروز باشیما رفتیم وقت دکتر داشت رفتیمو رفت پیش و دکتر مونا محمدی دکتر گفتش که وقتش تموم شده و باید سزازین بشه خلاصه مامان و بابا اومدنو رفتیم بالا برای بستری کردنش خلاصه امدش کردنو تو تختش نشستو منتظر شد وقت زایمانش بشه من ساعت 6:30 بو من با مهدی رفتم خونه بابا هر چند دقیقه زنگ میزدمو حالشو میپرسیدومو منتظر بودم زایمان کنه ساعت 22:30 بود که برای عمل بردنش ما همچنان منتظر ساعت 1.10 شب زایمان کرد من اون شب خیلی درد داشتم انقدر که دلو شور میزد همش دلم تیر میکشید و فاطمه زهرا مدام قوز میکرد خلاصه شب پردردی بود یه جورایی اون شبو سپری کردیمو صبح وسایلارو اماده کردیمو با بابا رفتیم شیرین از باباجون خری...