یک روز خوب همراه با ملاقات یکی از دوستان ویلاگیمون
برای دیدن ادامه ماجرا به ادمه مطلب بروید
اینم مهدیار جونی و فاطمه زهرا ی عزیزم
به نظر شما الان مهدیار خاله پفیلا رو داده یا میخواد بگیره؟؟؟؟؟؟؟
امروز چهارشنبه 10مهر92 همزمان با سالگرد عقد مامان و بابا بود که امروز تصمیم داشتیم با دوست عزیزم زهرا جون مامان مهدیار عزیزمون بریم پارک بانوان نزدیک خونشون . ما هم صبح بیدار شدیم کارامونو کردیمو اماده شدیم راهی پارک شدیم . قبل از حرکتمون کلی با شما صحبت کردم که در طول مسیر تقاضای بغل نکنی شما هم تقریبا تونستی به حرفام عمل کنی تو راه هم تا شما میگفتی بغل !!!! میگفتم برمیگردیما !! به راهت ادامه میدادی تو ماشین هم با کلی بهونه سر کردیم تا رسیدیم ایستگاهی که قرار بود خاله و مهدیار جونی رو ببینیم ...
بلاخره انتظارمون به پایان رسید و دوست عزیزم زهرا جون و مهدیار و دیدم با اون ابروهای 88 کلا یک ساعت اول مهدیار خاله این شکلی بود
خاله اومد یه پارکی بین پارک بانوان بود که باید پیاده روی میکردیم تا برسیم به پارک ... . شما هم تا تاب و سرسره میدیدی سرعت رو زیاد میکردی و میدویدی سمتشون ولی با هزار بهونه که یه پارک دیگه میخوایم بریم قیدشو میزیدی .
شما و مهدیار جونی عاشق اب بازی بودین و تا شیر اب میدیدن ولکنش نبودین تا حسابی اب میخوردینو اب بازی میکردین و به راهتون ادامه میدادین .
اخر مسیر هم وسایل بازی بود که شما و مهدیار جونی به ورزش مشغول شدینو حسابی ورزش کردینو از تمام وسایل ورزشی استفاده کردین .
مرحله اول
مرحله دوم
مرحله سوم
مرحله چهارم
مرحله پنجم
اینم نتیجه نهایی
مامان بزار یکبار اینوری بشینم
خلاصه به درب پارک رسیدیمو تمام گوشی و دوربین ها رو تحویل دادیمو داخل پارک شدیم . یه جای خوبی رو پیدا کردیم و اونجا نشستیم . همین که نشستیم مشغول صبحانه خوردن شدیم که خیلی هم تو اون هوای تمیز صبحانه خوردن لذت داشت ولی شما و مهدیار جونی به جز دوتا لقمه عسل خوردن مشغول خوردن پفیلا شدینو تو همون پفیلا خوردنتون کلی باهم بازی کردینو پفیلا ها قبل از رفتن به دهانتون چند جا میچرخید.
صبحانه رو که خوردیم دیگه نزدیکای اذان شده بود ماهم رفتیم نماز خوندیم و ... (میخواستم نماز بخونم نزدیک نمازخانه پارک محل بازی کودکان بود که من به شما گفتم برو اونجا بازی کن من رفتم داخل نماز خانه بعد از لحظه ای اومدی داخل و شروع کردی به نمایش بازی کردن که من جیش دارم و الان جیشم میلیزها ... خانم هایی که اونجا بودن کلی سرگرمت کردن با حشره های اطراف تا من تونستم نمازمو تموم کنم نمازم که تموم شد منو کشوندی سمت زمین بازی و تو راه با اون زبون شیرینت تو راه بهم گفتی مامان طاهله دیدی الله اکبر کدی من گیه کردم جیش جیش از یه جهت من که میدونستم تو چی میخواستی و دستشویی نداری وقتی این حرفو زدی کلی خندم گرفت که از الان داری این کارا رو میکنی البته از این کارها زیاد انجام میدی ولی اینکه که دلیل کارتو داشتی میگفتی برای جالب بود...) رفتیم بازی کنیم که وسایل بازی زیر افتاب بودنو کلی هم داغ شده بودن که شما نتونستی بازی کنی ولی کنار وسایل بازی یه چیز جالبی دیدم وسایل ورزشی گذاشته بودن مخصوص بچه ها که خیلی کوچیک بود شما هم کلی با اونا ذوق کرده بودی. خلاصه با کلی بهونه بلاخره برگشتیم سرجامون پیش زهرا جون البته مهدیاری گل با مامانی گلش رفته بود خونشون چون اونجا تازه چمنا رو اب داده بودن و کلی اب جمع شده بود که مهدیار خاله مدام در حال بازی کردن با اون اب ها بود که مامانیش تصمیم گرفت برای راحتی ما و خود مهدیار با خودش ببرتش . نشستیمو ناهار خوردیم و شما هم دوساعتی خوابیدی و من زهرا جون کلی مشغول صحبت شدیمو خیلی هم خوش گذشت زهرا جون زحمت میوم و کلی تنقلات رو کشیده بود که کیکی درست کرده بود که مزش عالی بود من که خیلی تعریف کردم و اصلا باورم نمیشد کیک خونگی باشه خیلی خیلی خوشمزه بود و فکر نکنم مزه خوبش از دهنم بره . خلاصه ساعت کاری پارک هم داشت تموم میشد شمار و بیدار کردم و وسایلامو جمع کردیمو راهی بیرون شدیم وسایلامونو تحویل گرفتیم برگشتیم همون پارکی که بودیم شما مشغول بازی شدی و منتظر شدیم تا بابا بیاد دنبالمون که دوباره مهدیار جونی با دایی جونش اومد و مامانی عزیزش برامون زردک درست کرده بود و فرستاده بود که چون هوا کمی خنک بود خیلی چسبید دیگه امروزمون هم به شب رسید از زهرا جونمون و مهدیار گلی خداحافظی کردیمو رفتیم سمت خونه بی بی و بعدشم برگشتیم .
امروز در کل خیلی روز خوبی بود و خیلی کنار دوست گلم زهرا جون خوش گذشت . خدایا شکرت بابت همه چیز
در اخر هم از زهرا جونم تشکر میکنم اول بخاطر اینکه زحمت تمام وسایلارو کشیدون دوم بابت کیک خیلی خوشمزه ای که درست کرده بود.