لباس
امروز 26.6.92 صبح زود رفتیم خونه بابایی و خاله هم اومد اونجاشما تا ساعت 11 تمام وقت درحال بازی بودینو ساعت11 حسابی خسته شدینو بعد از کلی ورجه وورجه کردن بلاخره خوابتون برد ساعت 2 بیدار شدینو کلی خوراکی خوردینو منم تصمیم داشتم برم برات لباس بخرم شما موندی پیش خاله و من و همراه مامانی رفتیم بازار اولش خواستی با من بیای ولی بعد از کلی قانع کردن شما تونستم برم .
برای دیدن لباس های ادامه مطلب یادتون نره
همین که از راه رسیدم گفتی بلیز خریدی بده بلیزمو بده از ذوقت نمیدونستی چطوری کیسه ها رو خالی کنی که وسطاش مامانی براتون لواشک خریده بود که دیگه قید لباسارو زدی رفتی سراغ لواشکا و همشو تقسیم کردی به همه اکثرشو خودت تند تند خوردی ای فدای تو بشم انقدر بازی کرده بودیو که ساعت 7 خسته شده بودی خوابت گرفت که با هر طریقی که شد تونستم بیدار نگهت دارم کار خیلی سختی بود ولی شدنی بود دیگه تا نزدیک 12 بیدار موندیو همین که رسیدیم خونه بعد از کمی بهونه گرفتن زود خوابت برد فدای دختر قشنگ بشم.