فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
علی عباسعلی عباس، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

فاطمه زهرا گلی از گلهای بهشت

مهمانی

1392/6/5 17:31
1,719 بازدید
اشتراک گذاری

امروز چهارشنبه دعوت شدیم خونه خاله نسیم شما هم چون خیلی حدیث دختر خاله مامان و دوست داری خیلی ذوق زده شدیو زود به حرفم گوش کردیو اماده شدی فدای تو بشم داشتم بهت میگفتم بریم خونه خاله شما  هم خوشحال شدی و پرسیدی کی میاد منم گفتم مینا میاد دنیا میاد اتنا میاد چند تا نی نی کوچولو میان شما هم همش میگفتی خوب بعد از اینکه حرفام تموم شد دوباره پرسیدم فاطمه زهرا کی میاد خونه خاله شما با خنده گفتی علی میاد سجاد میاد شما عاشق علی و سجادی اولین اسمایی که یاد گرفتی اسم علی و سجاد پسر دایی من رو یاد گرفتی خیلی هم دوسشون داری

خوشگلارو میدزدنا مراقب باش خوشکل خانم

وقتی رسیدیم خونه خاله از تشنگی یه لیوان شربتو سرکشیدیو زود رفتی تو اتاق خدیث و ذوق کردی تا اینکه بچه های مهمونای دیگه اومدن عزیزم شما اصلا بازی کردن با بچه ها رو دوست نداری همش بغل من بودیو نهایت حوصلت سر میرفت به بهونه دستشویی منو بلند میکردی عصر که شد تصمیم گرفتم با دختر داییم برم خرید شما رو گذاشتم پیش مامانی و رفتم هم برای خودم کفش بگیرم. از اونجا این لباس قشنگم برای شما خریدم

بعد از خونه خاله بابا مهدی اومد دنبالمون شما هم گریه میکردی که میخوای با مامانی و بابایی بری ما هم به شما قول دادیم ببریمت پارک تا شما قبول کردی و با ما اومدی تصمیم گرفتیم بریم پارک رازی رفتیم بستنی خریدیم و رفتیم پارک شما اونجا کلی بازی کردی و شاد بودی جدیدا به تاب میگی خدا نندازی.

امروز پنجشنبه دوباره دعوت شدیم مهمونی خونه دایی با مامانی قرار گذاشتیمو رفتیم

امروز یزره بگی نگی بهتر دیروز بودی یه خورده با بچه ها بازی میکردی اما همش میومدی پیشمو میگفتی بیا تو اتاق با هم بازی کنیم من برای اینکه یاد بگیری با بچه ها بازی کنی اصلا نیومدم خلاصه اونجا کلی سرگرم شده بودی اینم عکس با بچه ها

بعد از خونه دایی بابایی مالک اومد دنبالمون و رفتیم پارک شهر عزیزم امروز داشتی تو پارک بازی میکردی که یه خانمی داشت تند راه میرفت که زد بهت شما افتادی زود بلند شدی و گفتی ببشید فدای تو بشم با اینکه مقصر نبودی زود گفتی ببخشید این بار چند سری تو پارک افتادیو زخمی شدی خیلی دلم برات سوخت اخه درد کشیدی ولی زیاد به روی خودت نیاوردی بعد از پارک هم رفتیم بیرونو شام خوردیم اونجا کلی داد میزدیو شلوغش کرده بوی خیلیم بابایی رو اذیت کردی

به هر حال روز خوبی بود بعدشم رفتیم خونه بابایی بردمت حموم و از خستگی زود خوابت برد ما هم شما رو گذاشتیم خونه بابایی رفتیم حرم عبدالعظیم حسنی (ع) دعا کمیل حاجی .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
27 مرداد 92 16:46
تو چت شروع گفتگو رو زدی اما چیزی ننوشتی من نوشتم سلام تا شروع کنی اما خبر ازت نبود چی شد پشیمون شدی
مامان مهدیار
27 مرداد 92 17:08
سلام عجیجججججججم نوش جونت غذا خاله جووووووووون فرشته کوچولو خیلی عکسات خکشل شده ها دسته مامانی درد نکنه شاپرکم ایشالله همیشه خوش باشی
هما
28 مرداد 92 23:37
سلام خدابراتون نگهش داره ايشالله. وب خوبي داريد.. بمنم سربزنيد.
مامان آلما
29 مرداد 92 14:04
چه خوشتیپ شدی ماشالا موش بخوردت
مامان ضحــــــــــــــــا
30 مرداد 92 9:48
خاله قربونت بره چقدر هم عينك بهت مياد فاطمه جون
مامان حنانه زهرا
30 مرداد 92 18:19
ماشالله چه خوشگل وخوش تیپ شدی عزیزم مواظب باش نخورنتا
مامان سهند وسپهر
2 شهریور 92 11:58
به به به چه دخمل خوش تيپي . بابا چقدره مهموني رفتين ها آفرين حسابي دخملي رو مي گردونين. هميشه به گردش و پارك و مهموني.
ببوس دخملي رو


اره این هفته خیلی اثتثنا بود خیلی جاها میخواستیم بریم نشد این هفته سرمون خیلی شلوغ بود
مامان علی خوشتیپ
4 شهریور 92 14:36
سلام عزیزم ببخشید برای شما ایمیلی نیومد که جوایز رو فرستادن؟