رجب 1392
روز پدر 1392
عزیز مامان امروز روز میلاد حضرت علی (ع ) روز پدر امروز قراره که با مامانی و بابایی بریم خونه عمه بزرگه من که مامان بابایی رو ببینیم چون مریضه بود. امروز از خواب بیدار شدیو بردمت حموم لباساتو عوض کردم
و رفتیم سوار مترو شدیم و شما هم کمی اذیت کردی وقتی پیاده شدیم شما یه اب سرد کن دیدیو دیگه مشغول اب بازی شدی ما هم منتظر مامانی و بابایی شدیم تا بیان و اومدن و رفتیم خونه عمع اونجا شما کلی با فاطمه دوستت بازی کردی و بعدش تصمیم گرفتیم بریم سر مزار بابای بابایی و روز پدری بهش سر بزنیمو یه فاتجه بخونیم .
اینم عکس بابایی و فاطمه زهرای گل در حال فاتحه خوندن
فاطمه زهرا جون شما یه کارایی میکردی تو مرقد بی بی زبیده مامان طاهره خیلی ناراحت میشد چون روز پدر بود و روز پنجشنبه اونجا خیلی خیرات میدادن شما هم از دست همه همه چی میگرفتی این منو خیلی ناراحت کرد و منم فقط دنبال شما بودم که چیزی نخوری اما شما خیلی ذوق کردی و بعدشم رفتی زیارت بی بی زبیده و بعدش برگشتیم تهران و بابا مهدی وسطای راه اومد دنبالمونو رفتیم بیت الزهرا حاج منصور به مناسبن شب میلاد جش داشت اونجا شما منو خیلی اذیت کردی همش ما تو دستشویی سر کردیم منم نمیتونستم بهت اطمینان کنم مجبور بودم هر دقیقه ببرمت شما هم تا شلوغ میشد یا حوصلت سر میرفت زود میگفتی جیش دارم ما هم مجبور بودیم ببریمت و بعد از تموم شدن رفتیم انصار الحسین (ع) اونجا هم جشن داشتند.
15 رجب
امرو سومین روز از ایام و البیض است امروز تصمیم گرفتیم برای برگزاری مراسم اعمال ام داوود به مسجدی در جوادیه بریم عزیزم شما هر چی بزرگتر میشی موقع لباس عوض کردن بیشتر اذیت میکنی امروز خیلی منو عصبانی کردی میخواستم موهاتو شونه بزنم نذاشتی که منم مجبور شدم دعوات کنم بخاطر همین همش گریه کردی تا وقتی خواستیم بریم
اونجا که رسیدیم خیلی خوابت می لومد خواستم رو پات بخوابونم و داشتی میخوابیدی که نمیدونم چطور شد یهو خوابت پرید دیگه نذاشتی من یه صفحه قران بخونم مدام منو میکشوندی دستشویی فکر کنم تو اون 3 ساعتی که اونجا بودیم 10 باری رفتی دستششویی برات همه چی برده بودم ولی بازم سرکارم میگذاشتی خلاصه اذان شد و افطار اونجا نون و پنیر سبزی خوردیمو بابا مهدی اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامانی شام خوراک درست کرده بود خوردیمو رفتیم خونه شما هم خیلی خسته بودی و زود خوابیدی.
16 رجب
امروز به مناسبت وفات حضرت زینب جایی هیئت دعوت بودیم که رفتیم اونجا شما هم اونجا با بچه ها خیلی بازی کردی و اتفاق همیشگی و اذیت کردنات و سرکار گذاشتنات در رابطه با دستشوییی.
این هم عکسایی که قبل از اینکه بریم گرفتم ازت نازنیم :
عزیزم تو این ماه تو عروسی یکی از اقوام هم دعوت بودیم اینم عکسای شما بعد از عروسی و قبل از رفتن به پاتختی
عکس برگشت از عروسی که این بادکنک رو عمو احمد برات خرید .
فردای عروسیقبل از اینکه بخوایم بریم .عزیزم برای اولین بار موهاتو بافتم .
27 رجب مبعث
دختر گلم اولین فراغ از تو نازنینم برای اولین بار به خاطر خودت مجبور شدم برم مسافرت . عزیزم منو بابا مهدی تصمیم داشتیم یه روزه بریم مشهد از اونجایی که منو بابا به فکر شما بودیم کع تو قطار اذیت نشی تصمیم گرفتیم بزاریمت خونه مامانی و بابایی چون میدونستم اونجا خیلی بهت خوش میگذره و سفر یکروزه خیلی هو برای من هم برای شما خسته کننده میشه اینم عکس های قبل از رفتن ماالبته این یک روز قبل از رفتنمونه که رفتیم خونه مامانی
اینم عکسای بازی کردنای شما و فاطمه گلی
دختر گلم امروز صبح در حالی که خواب بودی گذاشتیمت تو کالسکه و راهی خونه مامانی و بابایی شدیم تو راه کلی گریه کردم از اینکه می خوام بدون شما برم مسافرت خدا میدونه تو دل من چه خبر بود داشتم دیوونه میشدم از یه لحاظ دوست داشتم با خودم ببرمت از یه لحاظم به سختیاش فکر میکرم منصرف میشدم چون در کل 10 ساعنت میخوایم تو حرم بمونیم شما خسته میشدی و منم مجبور میشدم مدام شما رو به دستشویی ببرم . ولی در کل خیلی دعا کردم اونجا و خوب شد که نبردمت چون تو قطار خیلی اذیت میشدی دوست دارم نازنیم وقتی برگشیتیم اومدیم خونه و وسایلامونو گذاشیتیمو اومدیم اونجا دنبالت نمیدونی چقدی دلم برات تنگ شده بود برای دیدنت له له میزدم نفسم بلاخره دوباره بغلت کردمو بوتو استشمام کردم باید مادر باشی تا حس منو درک کنی جیگر طلای من ما اومدیم بعد از چند لحظه خاله شیما و عمو احمد اومدند و به مناسبت عید مبعث کیک خریده بودند که شما و فاطمه کلی ذوق کرده بودینو برای خودتون تولد گرفتین فدای اون ذوق کردناتون
اینم جیگر خاله در حال تست کیک