شیطنت های من و دختر خالم
ادامه مطلب رو از دست ندین
بیا پیشم عزیزم بیا به چی داری نگاه میکنی تو فکر فراری ؟؟؟؟
امروز مامانی وبابایی رفته بودن یه پاساژ نزدیک خونشون واین لباسارو دیدن و برای ما خریدن تشکر می کنیم مامانی و بابایی گل اینم چند تا عکس از جست های ما دوقلوها
در این عکس 19 اردیبهشت 91 که بابایی مالک دارن میرن مکه ومنو دختر خالم مثل همه بچه ها گریه کردیمو سوار شدیم و لذت بردیم .
گویا فاطمه زهرا خوابش گرفته و فاطمه دنبال باباییش می گرده !!
فاطمه که رفت انگاری خوابمم پرید بزن بریم اقا !!!! ولی انگار وقت تمومه باید بیام پایین ممنون اقا
وقتی بابایی رفت مکه ماهم رفتیم خونه مامانی که تنها نباشه برای اینکه منم تنها نباشم دختر خالمم باید باشه خلاصه چند روزی باهم بودیم اینم از عکسامون
حالا بهتر شد جامون هم بازتر شد حالا بچرخ بچرخ
بعد ا ز کلی بازی کردن حسابی خسته شدیمو دوتاییمون قش کردیم.
نمی دونم شما تو خوابم دست از سر همدیگه بر نمی دارین ایا ؟؟؟؟؟؟
فردای اون روز که ما از سینی بازی کرن خسته شدیم تصمیم گرفتیم بریم سراغ یک پروژه بهتر فاطمه الان موقشه تا کسی هواسش به ما نیست بزن برین حموم !!
بیا اول این کاسه چاه برداریم ببینیم توش چیه بدو بدو فاطمه خیلی مشتاقم
فاطمه : اوه اوه حالم بد شد بی خود نیست مامانم همیشه میگه دست نزن ولش کن بریم سراغ یه چیز دیگه !!!
فاطمه به چی داری نگاه میکنی به منم بگو ؟؟؟؟
میخوای دنبک بزنی بزن
بزار منم بیام وسط
دختر خاله های بازیگوش همچنان در کنجکاوی های خود بسر میبرند
فاطمه ببین چی پیدا کردم ؟؟؟ فاطمه چرا چیزی نمی گی ؟؟ فاطمه زهرا گویا لو رفتیم بزارش زمین پیدامون کردن عزیزم
آخرشم ما روشستن و واومدیم بیرون حیف شد بیشتر مونده بودیم همه چیرو کشف می کردیم چه زود ما رو پیدا کردند اخه
بدون شرخ
اینم شب های ماه رمضون با هم رفته بودیم مسجد ارک