مجلس عزاداری بچه ها به مناسبت شهادت حضرت رقیه س
امروز صبح که از خواب بیدار شدیم بارانی شدیدی می بارید از انجایی که امروز موسسه مجلسی که گرفته بودند که شرکت کننده هاش بچه های 3 تا 7 سال بودند . با اینکه باران شدید بود ولی دلم نیومد از این مجلس بگذرم هر جوری شد خودمونو به مجلس رسوندیم ...
خدا رو شکر به راحتی رفتیم و سخت نبود از اونجایی که شما وابسته منی به هیچ وجه قبول نمیکردی با بچه های دیگه مشغول شعر خوندن بشی به من میگفتی مامان بیا با هم بریم اونجا بشینیم منم نراحت بودم از اینکه نمیری ...
هدفم از اومدن به این مجلس فقط بخاطر شما بود اخه ...
السلام علیکی یا رقیه بنت الحسین (ع)
دیگه بعد از کلی اصرار تا اینجا اومدی و من تونستم یه عکس بگیرم
حالا اینجا خانم مربی میگفت که نی نیا برید سر جاهاتون بشینین اینم شما که همه جا رفتی به غیر از جایی که باید مینشتی دوباره میگفتی تو بیا بریم بشینیم من بیام...
چهره های متفاوت شما
شیطنت ها من و دختر خالم
بعد از کلی نشستن پیش من رسید موقع پذیرایی که خودتو سه سوته رسوندی کنار بچه ها (شکموی مامانی ) با خنه نشستی اونجا شیر کاکائوتو خوردی بعد چند دقیقه گریه کنان دنبال من میگشتی و دوباره ...
دوباره اومدی کنار خودم نشستی... (من موندم این وابستگیات تا کی میخواد ادامه پیدا کنه )
از دور بچه هارو نگاه میکردی دوست داشتی بری پیششون البته با من که نشدنی بود...
دوباره دیدی که میخوان به بچه ها هدیه بدن که دوباره سراسیمه خودتو به جایگاه رسوندی...
وای فرشته کوچولوی من چقدر قشنگ داری عزا داری میکنی ایشالله تو بین الحرمین سینه بزنی مامانی
بعد از پایان مراسم سر سفره نشستی غذاتو که گرفتی سریع اومدی پیشم ...
اینم هدیه هایی که از حضرت رقیه س تبرک گرفتی...