فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره
محمد صادق محمد صادق ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
علی عباسعلی عباس، تا این لحظه: 1403 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

فاطمه زهرا گلی از گلهای بهشت

92.2.15

سلام دختر گلم   عزیزم می خوام امروز از شیرین کاریاتو شیرین زبونیات بگم نازنینم امروز شماچندتا حرف وجمله زیبا گفتی کنار پنجره ایستاده بودی بهت گفتم نیوفتی شما هم جواب دادی میافتم کلم اون عیاد. بعد از چند دقیقه داشتی کارتون نگاه میکردی که یهو گفتی مامان نینی گلیه می کنه .امروز شعر عموزنجیر بافت وبا خودت زمزمه میکردی و میگفتی عمو زنجیل باف بله با کمک من میگفتی بابا اومد !!!!!!!!!!!با با جی جی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بابابستنی  گوشی موبایلتو برداشتی اومدی کنارم نشستی گفتی مامان تولد ویک دکمه زدی وبعد گفتی مامان دعا می خوای ؟؟؟ منم گفتم بله دوباره کلیک کردی وبرام بازی هم گذاشتی قربون دنیای کودکانه شما بشم. قربونت بر...
30 مرداد 1392

دختر گلم

قران خوندن دختر گلم فاطمه زهرا بلدی قران بخونی : اله بخون ببینم : بسم ......الحیم .قل .... اخد. ... صصد. ..... اولد... بعد بلند میگی ااخخخد. شعر خوندن چش چش عَبلو   .   بینی دهن گلدو . گیش گیش (ساعت ها بادستت ور میری تا بتونی با انگشتات 2 رو نشون بدب و کلی خنده دار میشی)گیش  . موش (دوبار با انگشت تکون میدی)فناشوش صلوات گل دختری صلا معمد و صلا محمد امروزی ترشم اینه الا خم صل مخمد والللللللللل مخمد عجل فرجهمش به صورت نامفهوم میگی تسیح (تصبیح ) مو(مهر) اپر(اکبر) حامصور ...
30 مرداد 1392

بعد از عید و عیدی گرفتن فاطمه زهرا جون !!

    بدو بیا ادامه مطلب دختر شیرین زبونم امروز دوشنبه .5.1392 امروز همش بهم میگفتی گردنبند میخوام منم بهت میگفتم ندارم شما هم میگفتی برو بخر بهت گفتم پول ندارم وقتی زنگ زدیم مامانی به مامانی گفتی گَدَبن میخری مامانی گفت بیا خونمون بهت بدم گفتی پول داری مامانی هم گفت بیا عیدی بدم شما هم دیگه تا شب هر چند لحظه یکبار میگفتی خونه مامانی و بابایی بریم عیدی میده بریم ؟ بابا مهدی اومد ما رو رسوند اونجا چون مامانی و بابایی تازه روز قبل از شمال اومده بودندو ما روز عید بهشون سر نزدیم رفتیم اونجا همینکه رسیدیم شما طبق معمول به فریزر اشاره کردی و بستنی میخواستی یه بستنی عروسکی خوردیو به مامانی و بابایی گفتی عیدی میخوام ...
27 مرداد 1392

شعر امام حسین(ع)

شعر خیلی عالی در وصف امام حسین (ع) و کربلا بگو به من امام حسین کی بوده بگو به من نگو که دیر و زوده میخوام بدونم که چرا همیشه توی محرم گریه زاری بوده میگی به من امام حسین یه مرده یه مرده که مردی رو دوره کرده رفت وسط میدون جنگ با یاراش که درس آزادی بده با کاراش آب که ندادن بهشون اون بدا اما امیدش همیشه بود خدا یه مدتی گذشت میدید بچه ها بی تاب شدند از تشنگی و گرما آبی میخواستند اما اونجا نبود به اونا بستند آبو شمر حسود حضرت عباس مشک آبو برداشت بوسه ای روی گونه ی علی کاشت گفت که میرم آب میارم براتون برادرم صبر کن و اینجا بمون زو...
27 مرداد 1392

از عید فطر تا ...

  برای دیدن  ادامه مطلب یادتون نره عزیز دل مامان الحمدالله چند روزی میشه که لجبازیات یزره ای کمتر شده عزیزم برای یادگاری تصمیم گرفتم خاطره این یک هفته رو کامل یادداشت کنم عزیزم شب عید فطر رفتم هیئت که ختم قران داشتن و یک ساعتی انجا بودیم و رفتیم مراسم حاج محمدرضا طاهری و تا ساعت 2:20 انجا بودیم شما اونجا نیم مجلسو خواب بودی بلاخره گذاشتی من یه شب هم شده از مجلس استفاده گنم سینه زنی که شروع شد شما بیدار شدی به بهانه هر چیزی منو بلند میکردی و دیگه نگذاشتی چیزی از مجلس متوجه بشم و خلاصه تموم شد و داشتیم میرفتیم خونه که مامانی زنگ زدو گفت ما داریم میریم شمال دوست داشت قبل رفتنش شما رو ببینه و ما هم رفتیم شما هم تا مامان...
26 مرداد 1392

شیطنت های وروجک مامان

قربونت برم چهاردست و پا که می رفتی خیلی نترس بودی ودیوار صاف و میرفتی بالا  حالا که راه افتادی حرفه ای تر عمل می کنی و شما را فقط میشه بالای اُپن وکابینت ومبل وهرچی که فکرشو بکنی پیدا کرد باور نداری خودت نگاه وکن ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!   بعضی وقت ها هم شما را باید اینجور جاها پیدا میکردیم نانازی مامان  عزیزم متاسفانه تو اوج شیطونیای شما یه اتفاق بدی ام افتاد قربونت برم این عکس قبل اتفاقته که خیلی هم ظاهراً خوشحالو شنگولی همین طو شلوغ کنان داشتی بازی می کردی که یهوویی زدی زیر دست خاله و فنجان نسکافه که هنوز نشسته بود بخوره رو که خیلی ام داغ بود برگردوندی روی چشم و دستتو وبدنت هممون حول شده بودیم نمی د...
22 مرداد 1392